روژين جيگرروژين جيگر، تا این لحظه: 20 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

در انتظار ورود فرشته نازي كه بهشت خدا رو ترک مي كنه و زمینی مي شه.

خداحافظي از مهدكودك

ديروز آخرين روز مهدكودك رفتن روژين بود از تمام مربيها و همكلاسيهاش خداحافظي كرد دخترم مي خواست بره مدرسه بزرگ شده . براي رسيدن به اين روز لحظه شماري مي كردم خود روژين هم حس خوبي داشت هم دوست داشت بره مدرسه هم نگران بود اما با حرفهايي كه مربيهاش مي زدند بهش روحيه دادند خلاصه ساعت 5 بعد از ظهر با مهدكودك گلسه ، مربيهاي مهدكودك و مديرمهدكودك خداحافظي كرد . جهت رفتن به مدرسه . آرزوي همه پدر و مادرها موفقيت بچه ها در تمام مراحل زندگي اوناست . فرشته كوچولوي من آماده شدن واسه مدرسه رفتنت مبارك . شهريور 1389 ...
31 شهريور 1389

مهد گلسا

روژين مامان بقيه پيش دبستانيش رو تو مهدكودك گلسا گذروند از مربيهاش خيلي خوشش اومده بود اونجارو خيلي دوست داشت وسطهاي خرداد جشن پايان پيش دبستاني براشون گرفتند و كارنامه هاشون رو دادند و عكسهاي فارغ التحصيلي شون و . جشنشون خيلي قشنگ بود عمو فرهاد اومده بود و براشون آهنگ مي زد و بچه ها به نوبت مي رقصيدند و برنامه اجرا مي كردند . ايشالله كه هميشه غرق شادي و جشن باشند . ...
20 خرداد 1389

هفتمين عيد نور چشم مامان و بابايي

عيد امسال ما اسباب كشي كرديم و ديگه تو خونه اي كه روژين جيگر توي اون به دنيا اومده بود نبوديم كاراي روژين عزيزم رو قبل از عيد انجام داده بودم و ديگه هيچ نگراني واسه عيد كه وقت نكنم، نداشتم روژين از اين كه يه جاي جديد رفته بوديم خيلي خوشحال بود تازه مهدكودك روژين عزيزم رو هم عوض كردم از اين مهدكودك خيلي خوشش اومده بود دوستاي جديد ، برنامه جديد مهدكودك واسش جالب بود . اين آخرين عكسيه كه جيگر مامان توي مهدكودك شاپركها به مناسبت نوروز 89 گرفته . ببينيد چقدر ناز شده . ...
16 فروردين 1389

تولد 6 سالگي

ديشب تولد شش سالگي روژين بود . جيگر مامان و بابايي شش سالش تموم شد و رفت توي هفت سالگي زندگي مامان با بچه ها كلي خوش گذروند خيلي خوش به حالش شده بود تا دير وقت بيدار بود . اما يه نارختي كه واسه من پيش اومد اين بود كه همه عكسها وقتي ريختم توي كامپيوتر پاك شد از توي دوربين هم پاكش كردم خيلي ناراحت شده از شانس هيچ كس هم عكس نگرفته بود خلاصه اينكه نارحت شدم خيلي زياد . ...
23 بهمن 1388

جشن يلدا 88

امروز به مناسبت جشن شب يلدا قرار بود عكاس بياد و از بچه ها عكس بگيره عكسهاي جشن يلدا رو خيلي دوست دارم چون به بچه ها لباس محلي مي پوشونن و ازشون عكس مي گيرم وقتي عكسهاي سالهاي قبل جشن يلدا رو با لباس محلي كنارهم مي ذارم بزرگ شدن نورچشم مامان و بابايي رو مي بينم و از ديدن اونا لذت مي برم . وقتي عكسهاي بچگي شو نگاه مي كنم دلم واسه بچگي هاش تنگ مي شه . خداي سلامتي همه بچه ها رو از تو مي خوام . خدايا شكرت بخاطر نعمت بزرگي كه روي زمين به پدر و مادرها دادي و زندگيشونو هدفمند كردي . ...
2 دی 1388

پيش دبستاني

مهر امسال روژين تو مهدكودك شاپركها وارد پيش دبستاني شد . صبح كه رفتيم مهدكودك جلوي در مهد واسه بچه هاي پيش دبستاني اسفند دود كرده بودند و از اونا استقبال خوبي داشتند بچه ها يه حس عجيبي داشتند وقتي وارد مهد مي شدند . ايشالله كه تو همه مدارج زندگيشون موفق باشند . ...
1 مهر 1388

جشن خرداد

امروز بخاطر تموم شدن فصل بهار و آغاز فصل تابستان توي مهدكودك جشن گرفته بودن عكاس اومده بود و از بچه ها عكس مي گرفت روژين با لباسي كه پوشيده بود شبيه عروسكها شده بود خيلي ناز و طناز شده بود جيگر ماماني هرچي مي پوشه دل مي بره الهي كه فداش بشم زندگي منه دنياي باباش خدايا ازت مي خوام كه كمك كني من و روژين تا اخز عمر مثل دوتا دوست كنار هم باشيم و دست هم ديگه رو بگيريم . خدايا بخاطر اين نعمت بزرگي كه به من و باباي روژين عزيز  دادي ممنونم . ...
1 تير 1388

روژين جون خونه ماماني نرگس

امروز من كارم در اداره خيلي طول مي كشيد به خاطر همين مجبور شدم روژين عزيزم رو خونه مامان بزرگش ببرم خيلي خوشحال بود چون در كنار عمه اش و مادربزرگش كيف مي كرد. ايام به كامش بود و همه به حرفش گوش مي دادند . بعداز ظهر كه رفتم دنبالش برگشتني رفتيم پارك خيلي بهش خوش گذشت نزديك به 2 ساعت پارك بوديم وقتي رسيديم خونه باباي روژين جونم خونه بود . وقتي مي ديدم عزيز دلم اينقدر خوشحاله از اينكه نمي تونستم در طول روز كنارش باشم و هر روز ببرمش پارك ناراحت مي شدم .   فروردين 1388 ...
29 فروردين 1388

13 بدر 1388

امروز صبح به اتفاق خاله هاي روژين جون ،دايي روژين جون و مامان بزرگش همگي باهم رفتيم پارك چيتگر خيلي شلوغ بود و توي ترافيك مونديم . اما بالاخره رسيديم و تونستيم يه جايي واسه نشستن پيدا كنيم . روژين به همراه دخترداييش و پسرخاله هاش باهم بازي كردند اونجا با سگ دوست شده بود خيلي خوشش اومده بود هي مي اومد پيش من و مي گفت مامان مي شه واسم از اون سگها بخري ؟ بعد مي رفت پيش باباش از ايشون سئوال مي كرد مي شه واسم سگ بخريد ؟ خلاصه اينكه تا بعد از ظهر داشتند با اين سگه بازي مي كردند موقع برگشت به خونه هم خيلي نارحت بود از اينكه بايد سگ رو به صاحبش بده و بياد خونه . خيلي هم بهشون خوش گذشته بود . ايشالله كه همه بچه ها هميشه خوش و خرم باشند و پدرو مادرها ...
13 فروردين 1388

جشن اسفند 87

اوايل اسفند ماه عكاس اومده بود مهدكودك از بچه ها عكس بگيره لباسهاي خيلي خوشگلي به بچه پوشونده بودند عكساشونو كه گرفتم بچه ها شبيه شاهزاده ها شده بودند خيلي خوشگل بود روژين جون من زندگي من جيگر بابايي كه واقعا مثل ملكه ها شده بود ايشالله كه هميشه مثل ملكه ها زندگي كنه .   ...
23 اسفند 1387